loading...
اندیشه ی سرخ عاشورا،اندیشه ی سبز ظهور
هدیه به بقیه الله

حجامت

نماز اوّل وقت

رضا بازدید : 113 شنبه 16 اردیبهشت 1391 نظرات (0)
طبق نقل تاريخ نويسان، معاوية بن ابي سفيان، با واسطة بعضي از افراد دنيا پرست نامه‎اي به همسر امام مجتبي ـ عليه السّلام ـ نوشت و او را در اين فكر فرو برد، تا امام ـ عليه السّلام ـ را به طرز مرموزي به شهادت برساند.
همسر امام مجتبي ـ عليه السّلام ـ دختري است از خاندان «اشعث بن قيس» بنام «جعده». امام ـ عليه السّلام ـ او را احترام مي‎كرد و با مهر و محبت با او برخورد مي‎نمود؛ اما اين زن پست فطرت ملعون، سرانجام تسليم خواهشهاي نفساني خود گشت و اقدام به شهادت حضرت نمود.
«معاويه» ضمن نامه خود به او نوشته بود: پسرم «يزيد» مدتهاست كه دل به تو بسته است و قصد ازدواج با تو را دارد. و در ادامه نامه نقشة قتل امام ـ عليه السّلام ـ را به او گوشزد نمود و قول ازدواجش را با پسرش يزيد مطرح كرد.
«جعده» ابتدا دلش به لرزه افتاد و سخت دچار شك و ترديد شد، اما ديري نپائيد كه شك و ترديدش بر طرف شد و عزم خود را جزم نمود و شوهر خود، امام حسن مجتبي ـ عليه السّلام ـ را با زهر مسموم نمود.
[۱]
باري، اين زن پليد هر چند از نظر ظاهر و جمال، زيبا باشد، چون از خيانت باطني و زشتي سيرت برخوردار است، هرگز نمي‎تواند مورد محبت كسي قرار گيرد. حتي پس از وقوع شهادت امام حسن ـ عليه السّلام ـ، معاويه به قول خود عمل نكرد و در پاسخ «جعده» گفت: همسري كه شايستگي حسن ـ عليه السّلام ـ را نداشته باشد، شايستة پسر من (يزيد) هم نيست.
از اين گذشته، اين زن پست و پليد، چون نقشه‎ها و خيالات باطل خود را چون سرابي يافت، با مردي از خاندان «طلحه» ازدواج كرد و داراي فرزنداني شد، هر گاه بين فرزندان او و ساير افراد قبيله نزاعي در مي‎گرفت، به آنان مي‎گفتند: اي پسران آن زني كه شوهر خود را زهر خوراند.
[۲]

[۱] . تاريخ سياسي اسلام، شكيب، س 322، به نقل از برگهاي سياهي از تاريخ، ص 75.
[۲] . بحارالانوار، ج 44، ص 148 به نقل از همان.

رضا بازدید : 119 شنبه 16 اردیبهشت 1391 نظرات (0)
گروهي از مردم در زمان امير مؤمنان ـ عليه السّلام ـ، فرمان آن حضرت را زير پا نهادند و به عداوت و كينه توزي دست زدند. آنها به «خوارج» شهرت يافتند و سرانجامشان روبرو شدن با تيغ عدالت امير مؤمنان ـ عليه السّلام ـ بود.
حضرت پس از آنكه آنان را قلع و قم نمود؛ چند نفر از آنان توانستند جان سالم در ببرند. يكي از آنها «ابن ملجم مرادي» است. او پس از آنكه از معركه گريخت، به طور ناشناس و به همراه قبيله‎اي وارد شهر كوفه شد.
در اول ورودش به شهر چشمش به دختر زيبايي افتاد كه دل هر بيننده‎اي را سخت مجذوب خود مي‎نمود. او پس از پرسجو متوجه شد كه آن دختر «قطام» نام دارد.
از آنجا كه جمال ظاهري «قطام» بسيار زيبا بود «ابن ملجم» شيفتة او شده و سرانجام از او براي ازدواج خواستگاري كرد.
اين دختر زيبا صورت زشت سيرت، شرط پذيرش ازدواجش را مهرية سنگين قتل امير مؤمنان ـ عليه السّلام ـ قرار داد و همين امر سبب شد كه ابن ملجم در تصميم خود قاطع شده و دست به چنين امر خطرناكي بزند.
باري دختر جواني كه مانند قطام از شكل و شمايل ظاهري زيبايي برخوردار است، اما داراي دروني پست و خوي حيواني است، بايد مورد لعن تمام موجودات عالم قرار گرفته و از نظر آنها طرد شود.
پاكيزه روي را كه بــود پــاكــدامــني
تاريكي از وجود بــشويد به روشــني
گر شهوت از خيال دمـاغت بـدر رود
شاهد بود هر آنچه نظر بـروي افكني
زنهــار گفتمت قـدم مــعصيت مــنه
ورنه نزيبدت كه دم از معرفـت زنــي
كاش تمام دختران جوان اين مرز و بوم، در كنار رسيدگي به خود و خودنمايي و به رخ كشاندن جمال ظاهري خويش كمي نيز به وضع درون خود مي‎رسيدند و از وساوس شيطاني خود را در امان نمي‎ديدند.
كاش به جاي انتخاب الگوهاي كاذب، كه با نشر فرهنگ غرب تناسب زيادي دارد، از زنان دختران جوان اسلامي الگو مي‎گرفتند و قبل از هر چيز به تغذية‌ روحي و رسيدگي به جمال باطني خود همّت مي‎گماشتند.
و كاش با وجود الگوي با عظمت و ارزشمند اسلام، يعني فاطمه زهرا سلام الله عليها، از دختركان بوقلمون صفت غربي كه هر لحظه به شكلي در مي‎آيند، درس نمي‎گرفتند و رفتار و كردار و حركات خود را در آينة جمال آن حضرت برانداز مي‎نمودند.
دختران جوان كه افتخارشان خودنمايي و خودآرايي است، نبايد از اين حقيقت غافل شوند كه، آنان با انجام چنين كرداري خود را براي ساعاتي بعنوان آلت دست گروهي پست و عياش قرار داده و مايه خوشي آنان را فراهم آورده‎اند.
يك دختر مسلمان، يك جوان عقيده‎مند و بالاخره كسي كه به اين حقيقت رسيده است كه پايان اين زندگي دنيايي، سرانجام حساب و كتابي و پرسش و پاسخي هست، چون صدفي كه گوهري را در دل خود حفظ كرده است، به دنبال حفظ خود و ارزش شخصيتي خويش، كوشش مي‎كند و هرگز گوهر جمال و عفت ظاهري و باطني خود را براي فراهم آوردن لذت ديگران به خطر نمي‎اندازد.
هان اي دختران جوان!
بدانيد كه قيمت و ارزش گوهر جمال ظاهري شما، هنگامي افزايش مي‎يابد كه آن را از معرض ديد و نگاه نامحرمان حفظ نموده و سخت در مالكيت آن بكوشيد؛ والّا اگر قرار باشد هر كسي از جمال و قيافه ما لذت ببرد و مانند آلتي در دست آنان مورد ملعبه قرار گيريم كه مالك خود نيستيم.
پس بكوشيد و سخن مواظب باشيد. هرگز فريب وسوسه‎هاي شيطاني را نخوريد و با تكيه بر فرامين معصومان ـ عليهم السّلام ـ خود را در زمرة بهترين دوستان آنان قرار دهيد.
رضا بازدید : 107 شنبه 16 اردیبهشت 1391 نظرات (0)
 
5- آزادى اجتماعى در قرآن
در نص قرآن مجيد، يكى از هدفهايى كه انبياء داشته اند اين بوده است كه به بشر آزادى اجتماعى بدهند، يعنى افراد را از اسارت و بندگى يكديگر نجات بدهند. قرآن كتاب عجيبى است ! بعضى از معانى و مفاهيم است كه در يك عصر به اصطلاح گل مى كند، زنده مى شود اوج مى گيرد ولى در عصرهاى ديگر اگر نگاه بكنيد آنقدر اوج نداشته است در بعضى از عصرها مى بينيم كه برخى از كلمات ، بحق اوج مى گيرد وقتى به قرآن مراجعه مى كنيم . مى بينيم چقدر در قرآن اين كلمه اوج دارد، و اين عجيب است يكى از حماسه هاى قرآنى ، همين موضوع آزادى اجتماعى است . من خيال نمى كنم كه شما بتوانيد جمله اى زنده تر و موجدارتر از جمله اى كه در اين مورد در قرآن هست پيدا كنيد، شما در هيچ زمانى پيدا نخواهيد كرد، در قرن هيجدهم ، نه در قرن نوزدهم و نه در قرن بيستم در اين قرنهايى كه شعار فلاسفه آزادى بشر بوده است و آزادى بيش از اندازه زبانزد مردم بوده و شعار واقع شده است . شما جمله اى پيدا بكنيد زنده تر و موجدارتر از اين جمله اى كه قرآن دارد: قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سواء بيننا و بيننكم الا نعبد الا الله و لانشرك به شيئا و لايتخد بعضنا بعضا اربابا من دون الله . [1] اى پيغمبر! به اين كسانى كه مدعى پيروى از يك كتاب آسمانى گذشته هستند، به اين يهوديها، به اين مسيحى ها، به اين زرتشتيها ـ و حتى شايد به اين صابئيها كه در قرآن اسمشان آمده است ـ و به همه ملتهايى كه پيرو يك كتاب قديم آسمانى هستند اين طور بگو: بياييد همه ما جمع شويم دور يك كلمه ، زير يك پرچم آن پرچم چيست ؟ دو جمله بيشتر ندارد. يك جمله اش ‍ اين است : الا نعبد الا الله و لانشرك به شيئا در مقام پرستش ، جز خداى يگانه چيزى را پرستش نكنيم ، نه مسيح را بپرستيم نه غير مسيح را و نه اهرمن را پرستش كنيم ، جز خدا هيچ موجودى را پرستش ‍ نكنيم . جمله دوم : و لا يتخذ بعضنا بعضا از بابا من دون الله اينكه هيچ كدام از ما ديگرى را بنده و برده خودش نداند و هيچ كس هم يك نفر ديگر را ارباب و آقاى خودش نداند. يعنى نظام آقايى و نوكرى ملغى ، نظام استثمار، مستثمر و مستثمر ملغى ، نظام لامساوات ملغى ، هيچ كس حق استثمار و استعباد ديگرى را نداشته باشد. تنها اين آيه نيست آياتى كه در قرآن در اين زمينه هست زياد است چون مى خواهم عرايضم را به طور فشرده عرض كنم ، بعضى را مى گويم : قرآن از زبان موسى عليه السلام نقل مى كند كه وقتى با فرعون مباحثه مى كرد و فرعون به او گفت : الم نربك فينا و ليدا و لبثت فينا من عمرك سنين و فعلت فعلتك التى فعلت و انت من الكافرين [2] موسى به او گفت : و تلك نعمه تمنها على آن عبدت بنى اسرائيل [3] فرعون به موسى گفت : تو همان كسى هستى كه در خانه ما بزرگ شدى ، سر سفره ما بزرگ شدى ، تو همان كسى هستى كه وقتى بزرگ شدى آن جنايت را انجام دادى (به تعبير فرعون )، آن آدم را كشتى مى خواست منت بر سرش ‍ بگذارد كه در خانه ما بزرگ شده اى ، سر سفره ما بزرگ شده اى موسى به او گفت : اين هم شد حرف ؟! من در خانه تو بزرگ شدم ، حالا كه در خانه تو بزرگ شده ام ، در مقابل اينكه تو قوم من را برده و بنده خودت قرار داده اى سكوت كنم ؟ من آمده ام كه اين بردگان را نجات بدهم . مرحوم آيه الله نائينى در كتاب تنزيه الامه مى گويد: همه مى دانند كه قوم موسى ، اولاد يعقوب ، هرگز فرعون را مثل قبطيها پرستش نكردند ولى در عين حال چون فرعون آنها را مانند برده خودش استخدام كرده بود، قرآن اين را با كلمه تعبيد از زبان موسى نقل مى كند. يكى از مقاصد انبياء به طور كلى و به طور قطع اين است كه آزادى اجتماعى را تامين كنند و با انواع بندگى ها و بردگيهاى اجتماعى و سلب آزاديهايى كه در اجتماع هست مبارزه كنند. دنياى امروز هم آزادى اجتماعى را يكى از مقدسات خودش مى شمارد اگر مقدمه اعلاميه جهانى حقوق بشر را خوانده باشيد، اين را مى فهميد، در آنجا مى گويد: عله العلل تمام جنگها، خونريزيها و بدبختيها كه در دنيا وجود دارد اين است كه افراد بشر به آزادى ديگران احترام نمى گزارند. آيا منطق انبياء تا اينجا با منطق امروز موافق است ؟ آيا آزادى مقدس است ؟ بله مقدس است و بسيار هم مقدس است پيغمبر اكرم جمله اى دارد كه مى گويند متواتر هم هست ، فرمود: اذا بلغ بنوابى العاص ثلاثين اتخدوا عبادالله خولا و مال الله دولا و دين الله دخلا [4] پيغمبر اكرم هميشه از امويها بيم داشت و از آينده آنها بر امت نگران بود. فرمود: اولاد ابى العاص اگر به سى نفر برسند، بندگان خدا را بنده خود و مال خدا را مال خود حساب كه آزادى اجتماعى مقدس است .
[1] . آل عمران ـ 64.
[2] . شعراء ـ 18 و 19.
[3] . شعرا ـ 22.
[4] . مجمع البحرين طريحى .

رضا بازدید : 119 جمعه 15 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

  به نام خدا


ایران!!!دور نگذشته از زمانی که چون پدری مهربان کشور هایی را در دامنت پرورش داده بودی حال فرزندانت گردن کلفت کرده و برایت شاخ و شونه میکشند،و تو همچنان سکوت میکنی!!!

شاید تقصیر تو نیست،چون شاهان بی عرضه مان خاک هایت را به حراج گذاشته ویکی پس از دیگری برای اینکار همّت ورزیده اند.

تو صبور باش و همچنان پدری کن!شاید فرزندان از ره منحرف شده ات دوباره هوس کوی یار کنند

اما اگر قصد تعرض به وجود مقدست کردند،فرزندان و بسیجی هایت در ره مقدست جانفشانی خواهند کرد تو آرام باش!ما هستیم این سرزمین،سرزمین مقدس امام زمان است،و ما هم سر بازان گمنام او

به امید اینکه روزی دشمنان این کشور نابود گردند

رضا بازدید : 118 جمعه 15 اردیبهشت 1391 نظرات (0)
پسر خدا بودن عزیر (علیه السّلام)؟!

مناظره پيامبر اسلام(ص) با گروهي يهودي

پنج گروه از مخالفین اسلام كه هر گروه پنج نفر و جمعاً 25 نفر بودند، باهم تفاهم كردند و هم رأی شدند كه به حضور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ شرفیاب شده و به بحث و مناظره بپردازند. این گروه‌ها عبارت بودند از: یهودی، مسیحی، مادّی، مانُوی و بت‌پرست.
این‌ها در مدینه به حضور پیامبر آمدند، دور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را گرفتند، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ با كمال خوش‌روئی، به آن‌ها اجازه داد كه بحث را شروع كنند.
گروه یهودی گفتند:
«ما معتقدیم كه «عُزَیز» پیامبر
[1] پسر خدا است آمده‌ایم در این مورد با شما مباحثه كنیم، اگر در این مباحثه، حق با ما شد، و شما نیز با ما هم عقیده شدید كه در این جهت بر شما پیشی گرفته‌ایم و اگر با ما موافقت نكنی مجبور هستیم با تو مخالفت و دشمنی كنیم».
پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ: آیا شما می‌خواهید من بدون دلیل، سخن شما را قبول كنم؟
گروه یهود: نه.
پیامبر: دلیل و منطق شما در مورد این‌كه «عُزَیز» پسر خدا است چیست؟
گروه یهود: كتاب تورات به طور كلی از میان رفته بود، و كسی قدرت احیای آن را نداشت، عزیر آن را زنده كرد، از این رو می‌گوئیم او پسر خدا است.
پیامبر: اگر این منطق، دلیل بر پسر خدا بودن عُزیر باشد، حضرت موسی كه آورنده تورات است، و دارای معجزات بسیار می‌باشد كه خود شما به آن اعتراف دارید، سزاوارتر است كه پسر خدا یا بالاتر از آن باشد! پس چرا درباره موسی كه مقام عالی‌تر داشت چنین نمی‌گوئید؟
وانگهی آیا منظور شما از پسر بودن این است كه او مانند پدران و پسران دیگر از راه ازدواج و آمیزش، متولد شده است، در این صورت شما خدا را همچون یكی از موجودات مادّی و جسمانی و محدود جهان قرار داده‌اید، لازمه این سخن این است كه برای خدا، آفریدگاری تصوّر كنید و او را محتاج به خالق دیگر بدانید.
گروه یهود: منظور ما از پسر بودن عُزیر، و ولادت، این معنی نیست زیرا همان گونه كه فرمودید این معنی، سر از كفر و جهل بیرون می‌آورد، بلكه منظور ما از نظر شرافت و احترام است، چنان‌كه مثلاً بعضی از علمای ما به یكی از شاگردان ممتاز خود كه می‌خواهد او را بر دیگران ترجیح دهد به او می‌گوید: «ای پسرم» یا «او پسر من است» معلوم است كه این پسر بودن، بر اساس آمیزش و ولادت نیست زیرا آن شاگرد، بیگانه است و خویشاوندی با استادش ندارد، هم‌چنین خداوند به‌عنوان احترام و شرافت عُزیر، او را پسر خود خوانده است و ما هم از این رو به او «پسر خدا» می‌گوئیم.
پیامبر: پاسخ شما همان است كه قبلاً گفتم، كه اگر چنین منطقی موجب شود ما عزیر را پسر خدا بدانیم، سزوارتر است كسی را كه از عزیر بالاتر است مثل حضرت موسی را پسر خدا بدانیم.
خداوند گاهی افراد را به وسیله دلائل و اقرار خودشان محكوم می‌كند، دلیل و اقرار شما، حكایت از آن دارد كه شما درباره موسی ـ علیه السّلام ـ بیش از آن‌چه درباره عزیر می‌گوئید بگوئید، شما مثل زدید و گفتید: یكی از بزرگان و اساتید به شاگردش كه هیچ‌گونه خویشاوندی با او ندارد از روی احترام می‌گوید: «ای پسرم» یا «او پسر من است»، بر این اساس روا می‌دارید كه او به شاگرد محبوب‌تر دیگرش بگوید: «این برادر من است» و به دیگری بگوید «این استاد و شیخ من است» یا «این پدر و آقای من است» همه این تعبیرات به‌عنوان شرافت و احترام است، هركه احترام بیشتر دارد، با تعبیرات بالاتر خوانده شود، در این صورت باید شما روا بدانید كه گفته شود: موسی برادر خدا است یا استاد یا مولا و یا پدر خداست زیرا مقام موسی از عزیر بالاتر است.
اكنون می‌پرسم آیا شما جایز می‌دانید كه موسی ـ علیه السّلام ـ برادر خدا یا پدر یا عمو یا استاد یا مولا و رئیس خدا باشد، و خدا به‌عنوان احترام موسی به او بگوید: ای پدرم، ای استادم، ای عمویم، ای رئیسم و....؟
گروه یهود، از پاسخ درماندند، در حالی كه حیران و وازده شده بودند اظهار كردند «اجازه بده در این باره تحقیق و فكر كنیم!»
پیامبر: البتّه اگر شما با قلبی پاك و خالص و پر از انصاف در این باره بیندیشید، خداوند شما را به حقیقت راهنمایی خواهد كرد.

[1]ـ عُزَیز از پیامبران بنی‌اسرائیل بعد از حضرت موسی ـ علیه السّلام ـ است كه در حمله بخت‌النصر به بیت المقدس، اسیر شد و به شهر بابل (حدود بغداد) تبعید گردید، وی در حدود صد سال در زمان سلطنت پادشاهان هخامنشی، در بابل مشغول دعوت و تبلیغ و تربیت بنی‌اسرائیل بود.
تا این‌كه در سال 458 قبل از میلاد با عدّه‌ای از بنی‌اسرائیل به اورشلیم مسافرت كرد و در آن‌جا كتاب تورات و احكام آن‌را كه در میان بنی‌اسرائیل به كلی فراموش شده بود و اثری از آن باقی نمانده بود، دوباره زنده و اصلاح كرد، سرانجام در سال 430 قبل از میلاد از دنیا رفت، از آن‌جا كه یهودیان و بنی‌اسرائیل او را بسیار دوست داشتند، پس از مرگ درباره او سخنان بسیاری گفتند تا حدی كه گفتند: او «پسر خدا» است.
ولی این عقیده اكنون طرفدار ندارد و از بین رفته است.

احتجاج طبرسي، ج 1، ص 27 ـ 30، نشر اسوه

تعداد صفحات : 7

درباره ما
Profile Pic
وبلاگ کاروان کربلا مجموعه ی پژوهش های اینجانب در زمینه های سیاسی و اجتماعی و مذهبی و... می باشد.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 32
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 55
  • بازدید امروز : 13
  • باردید دیروز : 56
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 69
  • بازدید ماه : 138
  • بازدید سال : 1,631
  • بازدید کلی : 12,369
  • کدهای اختصاصی
    درد دل با امام زمان

    دوستان عزیز درد دلهایتان را از طریق زیر بفرستید...